آخرین خداحافظی

دانلود دکلمه احساسی از هنرمند شهرام  پورعبدولی

دانلود دکلمه احساساتی " آخرین خداحافظی " با صدای هنرمند

شهرام حسین پورعبدولی - لینک دانلود

بی تعارف می نویسم :

اصلا دوستت نداشتم ...

همان جمله ای که تو رک و راست کف دستانم گذاشتی

روزگارم نیست و نابود شد ....

دنیایم را ویران کردی ....

و چه احساس خوبی داشتی بعد از آنکه اینگونه نابودم کردی

اما من هرگز تو را دوست نداشتم ... عاشقت بودم

 سوز    دل  ...

 

 

 

 

 

قصه ها تمام شد ...

جاده ها به پایان رسیدند

زمستان سر شد و بهار آمد

زلیخا به یوسف و یوسف به آغوش کنعانیان بازگشت

و هر چیزی به مقصد خویش

اما ...

تو هنوز همان نامحرمی هستی که فقط دستانت برای شکستن دلم محرم شده بود ...

 

 

فردا شیرین ترین خبر زندگیت را می شنوی

خبری که سالهای سال انتظار دیدن و شنیدنش را داشتی

همان روزی که از سر ذوق و شوقش راه نفس کشیدنت گرفته می شود و هرگز آمدن چنین روزی در باورت نمی گنجد...

 

   آری من و  تو به آرزوهای دیرینه خود  رسیدیم  ...

 

تو سالها آرزوی خاموشی مرا می کردی و من سالها در انتظار یک نگاه تو

امروز من برای همیشه خاموش شده ام و تو نگاهایت به من زیاد شده

 

فردا اعلامیه مرگ مرا بر دیوار خانه شما می زنند , اعلامیه همان کسی که سالهای سال محبت را از چشمانت گدایی می کرد و همیشه دست رد بر سینه آرزوهایش میزدی ...

همان کسی که باورش برایت سخت بود

همان کسی که نخواستی به خاطرش با غرورت مبارزه کنی

از این پس با خیال آسوده  زندگی کن

دگر از آن عاشق دلشکسته خبری نمی شود

دگر آن شکسته دل به این حوالی نمی آید...

فقط تو می مانی و غرورت .....

تو می مانی و خاطراتی از آن شکسته دل که سرگرمی روزهایت بود

تو می مانی و نگاهی که برای همیشه در چشمانت سنگینی می کند .

 

 

سالها گذشت و یاد تو از حافظه ضعیفم کمرنگ نشد

فقط اسمی مانده از آنچه که بودم

هزاران بار دل بیچاره مرا سوختی و شکستی اما باز هم یاد تو از این سر بی سودا محو نشد.

تا به کی باید بنویسم لغت سخت های مشق عاشقی ام را  ...؟

مگر چه سودی می کنی اگر شوری اشک چشمان مرا دربیاوری ... ؟

 

و امروز ۶ سال از آن روز می گذرد و انگار که همین دیروز بود که پشت سرت راه رفتن هایم را تکرار میکردم

کهنه لباسی از عشق پوشیده ام که درونش زخمهای عشق هنوز بر روح و جسم شکسته ام نمک می پاشد .

روزها گذشت و تلخی این عشق را به رخم کشید

از آمدنت حیران باشم یا از رفتنت مات و سرگردان ... ؟

آه چقدر تنهایی کشیدم ....

چقدر حسرت ....

چقدر زجر  و بدبختی ....

 

دگر احساساتم برایت بی حرمت و بی ارزش شده

اما چکار کنم که هنوزم این احساساتم تو را می خواهند